نمیدانم از کجا شروع کنم... انگار این مهاجرتهای متداوم ما را حساس تر و رنجورتر کرده
به گونه ای که حتی تحمل خودمان را هم نداریم چه برسد به دیگران...دلم گرفته از این
همه سردی و بیتفاوتی, دلم گرفته از دوستیهای گذرا و پر از انتظار و برداشتهای اشتباه
...دلم گرفته از آمدنها و رفتنهای بی انتها و وجودهای نیمه خالی از احساس و معرفت
...چرا اینگونه ؟ چرا نسل و من تونسل پرندگان مهاجر شد ؟ چرا نسل من و تو نسل سوخته
پر درد شد؟ چه کسی آن را برای ما رقم زد؟
دلم پر از درد و تنهاییه..... دلم میخواد پر بکشم و به سرزمین
پاک و پر مهر مادریم برگردم جایی که هنوز میدونم آغوش پر مهرو با صفایی بدون توقع انتظارم را میکشد
کاش
ReplyDelete